سعدي، شاعر جامع و مأخذ چند حکايت بوستان


 

نويسنده: دکتر سيدمحمّد دامادي




 

 

الف: شاعر جامع
 

1ـ قال فيلسوف: «أحسَن الکلام ما کان لَهُ نِظامٌ وَ عَرَفَهُ الخاصٌ و العامٌ». (1)
يکي از مصاديق بارز اين گفتار ـ آثار منظوم و منثور شاعر سخن سنج و نويسنده ي توانا، شيخ اجل بزرگوار سعدي شيرازي است که از جهت تنوع در شاعري و سرودن انواع شعر از قصيده و غزل و مثنوي و ترجيع بند و ترکيب بند و قطعه و دو بيتي و رباعي و هرگونه شعري که تا روزگار وي شناخته و معمول بوده است، استادي قوي و سرآمد است به همان گونه که در کليه ي اغراض و درونمايه هاي شعر از قبيل (مديح، رناء، عشق، معاني عرفاني، هزل و طيبت، هجو، اخلاق و حکمت و ...) و هرگونه معني ديگري که آن را تا زمان وي به زبان شعر ادا کرده اند؛ وارد گرديده، از عهده ي بيان آن به خوبي و کمال برآمده است. گذشته از آن که شاعري ذواللّسانين است که علاوه بر آن که با آثار منظوم و منثور پارسي خويش، بر فصاحت زبان فارسي افزوده است، به زبان تازي نيز اشعاري بليغ سروده است. در کلّيات موجود وي قصايدي چند به زبان عربي هست و نيز اشعاري ملّمع دارد که از انسجام و سلاست برخوردار است و از استيلاي تامّ وي بر دقايق و ظرايف زبان تازي حکايت مي کند.
از لحاظ هنرمندي در نويسندگي نيز استادي علي الاطلاق و به عبارت کامل تر از نظر «جامعيّت» لااقلّ تا روزگار خويش، در زبان فارسي بي نظير است. اهميّت وي در اين است که وي در کلّيه ي رشته هايي که وارد شده، آثارش طراز اول است و اثر ضعف و سستي در آثار وي ملاحظه نمي شود؛ در حالي که در ميان شاعران و نويسندگان ديده يا خوانده ايم که آثارشان از حيث قدرت و کمال و نفوذ و تأثير به يک پايه و مايه نبوده (2) و به اصطلاح علماي قديم بلاغت، غث و سمين و به عبارت صاحب تذکره ي تحفه ي سامي «شتر گربه» (3) در اشعارشان آشکار است. اما سعدي از حيث توانايي بيان معاني و مضامين ـ شايد به خاطر تحقّق بر همه ي مراتب و مقامات علمي و عملي و طي مراحل سير و سلوک از بدايت تا نهايت ـ و بالا رفتن از نردبان ضعف ها و نقص هاي بشري و ملاحظه ي عالم انساني از ارتفاع معنوي، شاعر و نويسنده اي رشيد ـ المَنهَج و مُتنکب از طريق أعوَج بوده است که با اقتباس از افکار و استفاده از معاني و آثار حکما و شعرا و فصحاي اسلامي و ايراني، بلکه به آفرينش سبک و شيوه اي خاص توفيق يافته که ملاک و ميزان شاخت صحّت و سقم آثار و معيار فصاحت و بلاغت و انگاره و دستمايه ي سخن سنجان و سبک شناسان و آگاهان به دقايق و ظرايف زبان فارسي مي تواند قرار گيرد.

سهولت و امتناع
 

2ـ در کتب بلاغت آمده است که هرگاه شاعر يا نويسنده، به گونه اي شعر بسرايد و يا نثر بپردازد که خواننده يا شنونده چنين پندارد که به آساني نظير آن را مي تواند بياورد اما در عمل نتواند (4)، شيوه ي سخن او را به صفت سهل و ممتنع (5) ياد کرده و امتياز سخن او را ستوده اند. اين تعريف قدما از نظر نقد ادبي و از جنبه ي فني چنين تعبير مي شود که شاعر يا نويسنده، حدود الفاظ و جانب معاني را چنان نگاه دارد که شعر يا نثر او در عين رواني و سهولت، زيبا و متناسب باشد و در عين زيبايي و تناسب، روان و لطيف و جمع اين دو ويژگي با يکديگر کار آساني نيست و به اصطلاح اهل منطق ذوحدّين (Dilemme) (6) است. يعني از دو قياس تشکيل يافته که هر دو عيناً به يک نتيجه منجر مي شود. زيرا هرگاه شاعري خواسته باشد اشعار خويش را از صنايع بديعي سرشار سازد و به اصطلاح الفاظ را زيبا و متناسب بياورد، بر عموم نمي تواند جانب معني را از نظر فصاحت و سهولت بيان مراعات کند. عکس آن نيز صحيح است. چه هرگاه بخواهد معاني اشعار او روان و فصيح باشد، رعايت جوانب لفظي دشوار مي گردد. (7) در زبان فارسي، شاعراني که بيشتر جانب معني را گرفته اند، معمولاً مراعات الفاظ و تناسب صنعتي کلام را ناديده انگاشته اند؛ مانند مولانا (8) و آنان که به الفاظ پرداخته اند، از معني غفلت کرده اند مانند رشيدالدّين وطواط و به هر حال جمع ميان اين دو بسيار دشوار است. اما در ميان شاعران و نويسندگان فارسي زبان، سعدي در شمار معدود اشخاصي است که هم در زمينه ي شعر و هم در قلمرو نثر، گاه چند صنعت را با هم آورده است اما آن قدر روان و ساده که خواننده و يا شنونده تنها در سايه ي دقت و آشنايي با اسلوب خاص سخن وي قادر است متوجه جنبه ي صنعتي کلام او گردد. بدين گونه که وي همان کلمه اي را که براي بيان معني لازم است توأم با يک يا دو صنعت انتخاب کرده است در حالي که بر عموم کلمه اي که براي بيان صنايع لازم مي باشد مشکل است که همان کلمه اي بتواند باشد که براي بيان معني لازم است. به اين عبارت گلستان نگاه کنيد که شيخ دو صنعت تضاد و ايهام را به همين صورت آورده است.
«وقتي به جهل جواني بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجي نشست و گريان همي گفت: مگر خردي فراموش کردي که درشتي مي کني؟» (9)
در اين عبارت خردي و درشتي به قرينه ي تضاد آمده، در عين آن که خردي به صنعت ايهام هم به معني خرد مقابل درشت است و هم به معني دوران کودکي. و علماي فن بلاغت، تنها اين گونه صنايع را پسنديده داشته اند زيرا اصل در کلام، معني است و اگر کلام به هر صورتي ترکيب شود که يا معني مفيدي نداشته باشد يا معني خود را به آساني نرساند، آن را فصيح و بليغ نمي خوانند. علاوه بر آن که سعدي با نگارش اين قبيل داستان ها ثابت کرده است که در افسانه نويسي مي توان با رعايت زيبايي نثر، حدود زبان فارسي را از جهت کاربرد لغت، متعادل نگاه داشت و کوتاه و زيبا نوشت و يا اين شعر از غزليات او:

 

ندانم از سر و پايت کدام خوب تر است
چه جاي فرق، که زيبا ز فرق تا قدمي (10)

که علاوه بر مراعات شيوايي و رسايي و انسجام و رواني ـ چند صنعت بديعي را در آن يک جا جمع آورده است:
1ـ تجاهل عارف: (ندانم از سر و پايت ...)
2ـ جناس تامّ: (مابين فرق، فرق)
3ـ مراعات نظير: (سر و پا)
4ـ تضادّ و مطابقه: (از فرق تا قدم)
و يا عبارت مقدمه ي گلستان «فرّاش باد صبا را گفته، تا فرش زمردّين بگسترد و دايه ي ابر بهاري را فرموده تا بنات نبات در مهد زمين بپرورد.» که در آن چندين صنعت را با يکديگر جمع آورده است:
1ـ تشبيه و استعاره: (فرّاش باد صبا، فرش زمردّين، دايه ي ابر بهار، بنات نبات، مهد زمين)
2ـ سجع: (گسترد، پرورد)
3ـ مراعات نظير: (فرّاش و فرش و دايه، مهد، پرورش)
4ـ موازنه: (باد، ابر، فرش، مهد)
5ـ جناس ناقص و شبه اشتقاق: (بنات، نبات)
به هر حال لطف تعبير و دقّت خيال سعدي به صورتي است که ادراک زيبايي و دريافت تناسب الفاظ و معاني، نيازمند باريک انديشي و دقّت و مطالعه ي مداوم و استمرار آشنايي با سبک نويسندگي و شيوه ي شاعري او است.
3ـ سعدي با نگارش گلستان و مجالس خمسه، ثابت کرده است که در نويسندگي هنرمندي پرمايه است، علاوه بر آن که در اين کتاب (گلستان) وي به تجسم عالم وجود با تمام تناقضات موجود در آن بدون کم يا زياد همچون نقاشي زبردست، در قالب ابواب و حکايات، پرداخته است و نثر گلستان نه تنها يک نثر خوب و معروف و شناخته شده ي زبان فارسي است بلکه نمونه اي است در نوع خود يکتا و توان گفت که در زبان فارسي نظير ندارد.
4ـ در زمينه ي مثنوي سرايي ـ کتاب بوستان او ـ يکي از چند منظومه و شايد کامل ترين منظومه هاي اخلاقي و مشهور زبان فارسي است. وي در اين اثر به تصوير جهاني که ابناء آدم در قرون اعصار همواره آرزومند تحقق آن بوده اند ـ يعني جهاني که بايد باشد و نه دنيايي که هست ـ همّت خويش را مصروف داشته و در اين زمينه تا آن جا که در توان شاعري مفلق و مبتکر بوده است، گفتني ها را گفته است. (11)
از آنجا که بازگشت همه ي فضايل اخلاق بر عموم به دو فضيلت عدل و احسان وابسته است، وي دو باب نخست بوستان خويش را به ترتيب، ويژه ي «عدل و احسان» ساخته و با سرودن حکايات منظوم در اين زمينه، به زدودن بدعت هاي سيّئه و برانداختن رسوم جائره، از ذهن خوانندگان اين اثر جاويدان قيام نموده؛ علاوه بر آن که آباداني کشور و آسودگي رعيت (12) و لشکري (13) را هدف آمال و مقاصد خود قرار داده است و از کار ملوک و عاقبت آن ها پندها گرفته و سخن ها گفته است که مي تواند قواعدي در قطع ايادي ظلم و رفع لواي عدل محسوب گردد.
5ـ در زمينه ي سياست خارجي بر اين اعتقاد است که با دلي آگاه و چشماني بينا بايد نگران حرکات و سکنات ملوک اطراف و عمّال و حکّام آن ها بود و در هر يک از ممالک بيگانه بايد منهيان و جاسوسان داشت که اخبار آن ممالک را براي فرمانروا مرتب بفرستند. (14)
6ـ سعدي شاعري حق شناس است، حقوق ممالحت را هرگز از ياد نمي برد. از محبّت و احسان بزرگان در حقّ خويش، همواره ممنون و قدردان است (15) و از مسامحه و قصور آنان در حقّ خويش رنجيده و خشمناک نگرديده؛ (16) ابناي روزگار خاصه صاحبان رتبه و جاه و مال و ثروت را به خاطر کوتاهي و قصور در حقّ خويش، نکوهش و سرزنش نکرده است (17) و بر ترحّم به صبيان و توقير مشايخ همواره انگشت تأکيد نهاده است. (18)
وي هر چند نکونامي و بلندنامي را باستحقاق طالب بوده و به شرايط و لوازم آن وقوف کامل داشته در تحصيل آن جدّ بليغ مبذول گردانيده است امّا هرگز از آن گونه اشخاص فرومايه ي بي آزرم و بي ايمان نيست که هوس تأليف و تصنيف و سوداي بلندنامي و شهرت در سر دارند (19) و به جاي آن که بنيه ي علمي و سرمايه ي ادبي خويش را تقويت کنند، به مؤلّفات ديگران دستبرد زده، مواضع مهمّ و با ارزش آثار ديگران را به التقاط گاه بعينه و بدون کم و زياد و زماني با تبديل لباس و تغيير عبارت ـ انتحال کرده، آن را به خود نسبت داده اند. (20) بلکه از آن گونه دانشمندان متحقّق و شاعران پرهيزگار است که هرگز زير بار اين خيانت ها و رسوايي ها نمي روند و آثار او حاصل سوخت زيت دماغ و فکر و نوباوه ي طبع و زاده ي قريحه ي خداداد او است و خود از اين معني آگاهي دارد و خداي را سپاسگزار است.

زمين به تيغ بلاغت گرفته اي، سعدي
سپاس دار که جز فيض آسماني نيست

بدين صفت که در آفاق صيت شعر تو رفت
نرفت دجله که آبش بدين رواني نيست (21)

7ـ سعدي از آن کسان نيست که آن قدر به جدّ مشغول گرديده اند که از هزل و مزاح و طيبت به دور افتاده اند. (22) او وقت فهم و ادراک را با رقّت ذوق و احساس به هم آميخته است. او نيک مي دانسته است که علاوه بر فهم نکته ياب، دلي حسّاس هم بايد داشت. هر چند همواره منطق پذير بوده و بر اهميت آن انگشت تأييد و تأکيد نهاده، اما آدم هاي توخالي و بي دانش را تاب نياورده (23) و هرگاه فردي به جاي دانش، وقاحت اندوخته داشته است، از گزند طعنه و ملامت وي ـ با لطافتي آميخته به ظرافت ـ در امان نمانده است. (24) هر چند خود را نيز تافته ي جدا بافته ندانسته و پا به پاي افراد بي توشه گام برداشته و راه پيموده است؛ (25) امّا حرف ناروا را از هر دهاني بيرون آمده، تحمّل نياورده (26) و هذيان هاي عاري از منطق افراد بي پايگاه و به دور از دانش را که همواره خواسته اند سري در هر سودا بجنبانند، نپسنديده است (27) و خود بدين خصيصه وقوف تام داشته است آن جا که گفته است:

بگوي آنچه داني که حق گفته به
نه رشوت ستاني و نه عشوه ده

طمع بند و دفتر ز حکمت بشوي
طمع بگسل و هر چه خواهي بگوي (28)

8ـ سعدي از آن آراستگان صاحبدل و وارستگان از کدورت آب و گل است که مي داند آدمي از نقص و عجز مفطور، هيچگاه برکنار نبوده و در همه ي احوال در معرض سهو و نسيان و وسوسه ي ديو و دمدمه و فريب شيطان قرار دارد از اين رو به دعا از خدا خواسته است که:

خدايا تو بر کار خيرم بدار
وگرنه نيايد ز من هيچ کار (29)

نفوذ بالله من الغرور و الغفلة فانّ الاغترار بالله اعظم من الاغترار بالدّنيا قال الله تعالي: «فلا تغرنکم الحيوة الدّنيا لايغرّنکم بالله الغرور». (30)
9ـ سعدي را بايد يکي از واصلان بارگاه حقيقت و عارفان به اسرار خلقت و راهنمايان طريقت و فضيلت شمرد. وي در روزگاراني تاريک و ناگوار که اميد خوشبختي و آسايش و ترقي از مردم سلب گرديده بود، همچون حکيمي بينادل به ميدان عمل قدم گذارده و فضيلت و شرافت فطري وي به همراه نيرومندي انديشه و قوّت بيان اعجازآميز او درباه ي نکات علمي و سياست و حکمت و اخلاق و عبادت و تاريخ و حکايت و مسايل روان شناسي و امثال سائره و وصف مناظر و اهميت شرافت انساني و زهد و پارسايي و نصايح و حکم و غيره ـ دقّت ابناء نوع بشر خاصّه ايرانيان را به آراء خويش آنچنان معطوف ساخت که در ايّامي عاري از شادماني و کاميابي ـ همدم و محرمي تسليت بخش براي روندگان طريقت و پناهگاهي مطمئن براي دل شيداي خردمنداني گرديده که قباي اطلس آن کس که از هنر عاري است را به نيم جو نمي خريده اند.
بنياد فلسفه ي او ـ که آتش عشق و فضيلت را در دل هاي پاک و روشن پيروان دانا و باوفاي خويش ـ افروخته نگاه داشته است، آميخته اي از ايمان راسخ، طهارت روح و آداب اسلامي و ويژگي هاي فرهنگ ايراني است که فضايل نظري و عملي اخلاقي با کمال لطافت در آن متجلّي است و هدف از آن استوار ساختن بناي زندگاني ابناء نوع آدم بر شيوه ي متين و محکم خردمندانه و انساني است.
10ـ سعدي به شهادت آثار منظوم و منثور وي و نيز شيوه ي زندگاني او به موجب «شهادات الافعال أعدل من شهادات (مساوي) الرّجال» (31) در شمار افرادي است که معتقدند شجره ي حکمت و حيات، ميوه اش نعمت و نجات است. وي به ثمره ي حقيقي علم که تهذيب اخلاق و علّو طبع و تصفيه ي روح است، واصل گرديده و خويشتن را به اتّکاي معلوماتي که دارا بوده ـ هرگز سزاوار بالاترين مقامات و برخورداري از بهترين زندگاني ها نشمرده است (32) و شايد بدين مناسبت از سردرد گفته است:

که مرد، ار چه دانا و صاحبدل است
به نزديک بي دانشان جاهلست

چو بيني که جاهل به کين اندر است
سلامت به تسليم ولين اندر است (33)

و چون خود را از تمتّعاتي که شايستگي برخورداري از آن ها را داشته ـ محروم ديده است نه تنها زبان به گله يا شکايت نگشوده است (34) بلکه شعاع بصيرتش از آن نافذتر بوده است که سراب مادّيات فريبش دهد تا به مشقّت مالي را فراهم آرد و به خسّت نگه دارد و به حسرت بگذارد و منزل به ديگري پردازد. (35)
11ـ تحقّق سعدي به اوصاف انساني، موجب گرديده است تا از صفاتي چون کبر (36) و فخر و جبروت (37) و حبّ مدح و ثنا (38) و طلب استعلا و استيلا بر کافّه ي (39) مردم بر کنار مانده، خويشتن را از صفات شيطاني چون حسد (40) و بغي (41) و حيله و خداع (42) و امر به فساد و منکر (43) و غش و نفاق (44) و دعوت به بدي و ضلال محفوظ دارد و صفات بهيمي چون شره و حرص بر قضاي شهوت بطن و فرج (45) و دزدي (46) و أکل مال ايتام و جمع حطام دنيا را ناپسند شمرد و صفات سبعي چون غضب (48) و حقد و هجوم بر مردم (49) و دشنام (50) و ضرب و قتل و استهلاک اموال (51) آن ها را نکوهش کند علاوه بر آن که وجود اين قبيل اوصاف را باعث تشويش دل و تسويد قلب و تنغيص عيش آدمي دانسته، تنها راستي را موجب رضاي خدا (52) و اطاعت و بندگي راستين او را موجب نزول در حرم کبرياي الهي و شرط ورود در رياضي راحت و معدن عزّ و کرامت بداند.
12ـ معين الدّين ابوالقاسم جنيد شيرازي، مؤلّف کتاب ارجمند «شدّالإزار في حظ الاوزار عين زوّار المزار» که در سال791 هـ .ق ـ و درست يک قرن بعد از درگذشت سعدي به تأليف کتاب خويش پرداخته است، در آخر کتاب خويش ـ بيان زندگينامه ي سعدي را حسن ختام کتاب خويش قرار داده است. نظر به اين که به ظنّ متأخم به يقين ـ قديم ترين کسي است که درباره ي او سخن رانده ـ و من بنده در مصادر و مآخذ راجع به سعدي سخنان صاحب شدّالإزار را نديده است که تاکنون کسي از محققان و پژوهندگان بدان اشارتي کند، عبارات وي را درباره ي سعدي در اينجا مي آورد. تا بر يادداشت هاي ديگران درباره ي سعدي تتميمي باشد:
«کانَ مِن أفاضلِ الصوفيّةِ المجاورينَ في بقعهِ الشيخ الکبير ابي عبدِاللهِ رحمةُ الله عليه ... ذا حَظٍّ تام من العلوم و نصيب وافِر من الآدابِ، مُرتاضاً، مجاهداً للنّفسِ قد فَتَحَ اللهُ تعالي عليه ابوابَ المَعرِفَةِ مِن بِداية أمرِه، فکانَ يَتَکلمُ في الحوالِ المختلفةِ و الاوصاف المتفرّقه و اکثرُ أشعارِه فِي واقعاتِ الطريقِ و آفاتِ السّالِکِ و لکَامه ظاهِرٌ يحتظي بِهِ العوامُ و باطنُ يدرِکُهُ اولوا الفطن و الأفهام مَوزون بميزان أهلِ الطّريقةِ مکنونَه فيه أسرارُ الحقيقة، قد سافَر البلادَ و جال في الاقاليم و حجِّ بيتَ الله تعالي مراراً ماشياً و طاف حواليهُ حاسراً حافياً و وَقَعَت لَهُ وقائعُ و دَخَلَ بيت الاِصنام بسومناتِ فَکَسَر الصّنُم الاکبَر بها و رَأَيَ الشيوخَ الکِبارَ و أدرَکَ أولياء الله کثيراً و صَحِبَ الشيخِ شهابَ الدّين عُمَرَ السُهرِوردي و کانَ مَعَهُ في السّفينةِ و قيل کان يُسقي الماءَ بِبَيتِ المقدّس و بلادالشّام مدَّهً مَديدَةً حتّي رأيَ الخضرَ عليهِ السّلام فأرواهُ مِن زُلالِ الإفضالِ والإنعامِ و لمّا رَجَعَ إلي شيراز إستَقامَت احوالَهُ و أعمالَه و أدرَک مِن الکرامةِ ما لايُدرکُه أمتالُهُ و نالَ جاهاً رَفيعاً و عِزاً مَنيعاً و اتّخَذَ خانقاهاً يُطعِمُ فيهِ الفقراءَ و المَساکينَ و يقصَُدُه طَوائِفُ المُسلِمينَ يَنال رواتِبُ إحسانهِ الخواصَ والعوام و يصيبُ من سِماطِ إنعامِه، الطّير والوَحش والانعامُ، و جَري بَينَه و بينَ الاميرِ اصيل الدّين عبدالله (متوفي 685 هـ .ق) شَيي. فرأيَ الأميرُ في مِنامِه أنّ رَسولَ اللهِ صَلّي الله عليهِ و سلّم يعاتبهُ علي ذلِکَ فلمّا انتَبَهَ جاءَ إلي الشِّيخ فَاعتَذَرَ إليهِ و استَرضاهُ، و له کَرامات جَرَت به الألسِنةِ و ملئَت مِنها الأمکنَة، توفّيَ في سنَةِ إحدي و تِسعينَ و ستماةِ و دفن في صُفة خانقاهِهِ العالية، و مِن جُملةِ أبياتِهِ السّائرَةِ الّتي الاُحِظ فِيها حالي و کَانّهُ ينطقُ بها عَن لِسانِ عَجزي و إبتِهالي:

رهي نمي برم و چاره اي نمي دانم
به جز محبّت مردان مستقيم احوال

مگر که صدرنشينان بارگاه قبول
نظر کنند به بيچارگان صفّ تعال (53)

در تاريخ ادب و فرهنگ ايران، کسي که او را اغلب از فرط محبّت ـ و نه از بيم سياست و عقوبت ـ ستايش کرده باشند ـ بسيار بسيار نادر و در حکم معدود کالمعدوم است و بي گمان سعدي يکي از آن معدودها و نادره هاست که آثار او ـ به مصداق آيه ي شريفه ي قرآن کريم «فامّا الزّبدُ فَيَذَهب جفاء و أمّا ما يَنفَعُ النّاسَ فَيمکثُ في الأرضِ» (54) ـ مهر جاودانگي و تخليد خورده است و تا نامي از ايران و نشاني از ايرانيان و زبان فارسي در پهنه ي جهان هستي باقي است، سعدي و آثار او، مورد احترام و اعتبار قاطبه ي ايرانيان خواهد بود. (مرده آنست که نامش به کويي نبرند.)
 

ب) مأخذ چند کتاب بوستان
 

13ـ در باب چهارم بوستان (تواضع) چنين مي خوانيم:

 

شنيدم که وقتي سحرگاه عيد
ز گرمابه آمد برون بايزيد

يکي طشت خاکسترش بي خبر
فرو ريختند از سرايي به سر

همي گفت شوريده دستار و موي
کف دست شکرانه مالان به روي

که اي نفس من در خور آتشم
به خاکستري روي در هم کشم؟ (55)

غزّالي در کتاب «احياء علوم الدّين» چنين آورده است:
«مرّ بَعضُ الشُيوخ في شارع فَصُبّ علي رأسه طَشت مِن رِماد فَسَجَدَ لِلّهِ تعالي سُجدَةَ الشکرِ. فَقيلَ لَهُ ما هذِهِ السجدةِ؟ فقالَ: کُنتِ أنتظِرُ أن تُصَبَّ عليّ النّاره فالإقتِصارُ عَلَي الرِمّادِ نِعمَه» و در اسرارالتوحيد في مقامات الشيخ ابي سعيد نيز چنين مي خوانيم:
«آورده اند که شيخ (ابوسعيد ابوالخير) روزي در نشابور با جمعي بسيار به کويي مي رفتند، زني پاره اي خاکستر از بام بينداخت، بعضي از آن بر جامه ي شيخ افتاد. شيخ از آن متأثّر نگشت. جمع در اضطراب آمدند و خواستند که حرکتي کنند با صاحب خانه. شيخ ما گفت: آرام گيريد. کسي که مستوجب آتش بود با او به خاکستر قناعت کنند، بسيار شکر واجب آيد ...». (57)
14ـ در باب هفتم بوستان (در عالم تربيت) چنين مي خوانيم:

سه کس را شنيدم که غيبت رواست
وزين درگذشتي، چهارم خطاست

يکي پادشاهي ملامت پسند
کزو بر دل خلق بيني گزند

حلالست ازو نقل کردن خبر
مگر خلق باشد ازو بر حذر

دوم پرده بر بي حيايي متن
که خود مي درد پرده ي خويشتن

ز حوضش مدار اي برادر نگاه
که او مي درافتد به گردن به چاه

سوم کژ ترازوي ناراست گوي
ز فعل بدش هر چه داني بگوي (58)

غزّالي در فصل «ألاعذارُ المُرخَصَة فِي الغيبه» از کتاب «احياء علوم الدّين» چنين آورده است:
«أترعونَ عن ذِکرِ الفاجِر أهَتَکوهُ حتّي يعرِفَه النّاسُ أذکروهُ بمافيه حتّي يَحذَرَهُ النّاسُ، وَ کانُوا يَقولونَ ثَلاثَةً لاغَيبةَ لهم: الإمام الجائرُ والمُبتدعُ والمُجاهِرُ بِفِسقِهِ». (59)
و در جاي ديگر احياء علوم الدّين، چنين آمده است:
««قال الحَسَنُ: ثلاثَة لاغَيبةَ لَهُم، صاحبَ الهَوي و الفاسِقُ المُعلِنُ بفِسقِه و الإمامُ الجائرُ.» (60) و ابوعثمان جاحط بصري (255-160 هـ .ق) در رساله ي «کتمان السّر و حِفظ اللّسان» آورده است که «الفاسِقُ لا غيبةَ لهُ». (61)
و ابوحيّان علي بن محمّدبن عباس التوحيدي (در گذشته در سال 400 هـ .ق) در کتاب «البَصائرُ والذّخائر» آورده است: «بهزبن حکيم، عن أبيه، عن جدّه، أن النّبي صلي الله عليه و سلم قال: ليس لِفاسِقٍ غيبه.» (62) در کتاب فيض القدير في شرح الجامع الصغير، نيز در فقره اي به صورت «ليسَ لِلفاسِق غيبة» (63) و در موردي ديگر به صورت: «مَن لا حياء له فلا غيبةَ له» (64) آمده است.
15ـ در کتاب بوستان در باب اوّل درباره ي شيطان، سعدي داستاني آورده است که به اين شرح است:

ندانم کجا ديده ام در کتاب
که ابليس را ديد شخصي به خواب

به بالا صنوبر به ديدن چو حور
چو خورشيدش از چهره مي تافت نور

فرا رفت و گفت اي عجب اين تويي؟
فرشته نباشد بدين نيکويي

تو کاين روي داري به حسن قمر
چرا در جهاني به زشتي سمر

چرا نقش بندت در ايوان شاه
دژم روي کرده است و زشت تباه

شنيد اين سخن بخت برگشته ديو
به زاري برآورد بانگ و غريو

که اي نيکبخت اين نه شکل من است
وليکن قلم در کف دشمن است (65)

و در باب نهم (توبه و راه صواب) نيز، حکايتي آورده است بدين مضمون:

يکي مال مردم به تلبيس خورد
چو برخاست لعنت بر ابليس کرد

چنين گفت ابليس اندر رهي
که هرگز نديدم چنين ابلهي

تو را با من است اي فلان آشتي
به جنگم چرا گردن افراشتي

دريغ است فرموده ي ديو زشت
که دست ملک بر تو خواهد نوشت (66)

مي دانيم که عرفا درباره ي شيطان سخناني دارند. يکي آن که «از رابعه پرسيدند: خدا را دوست داري؟ گفت: دارم. گفتند: شيطان را دشمن داري؟ گفت: نه، گفتند: چرا؟ گفت: از دوستي رحمن پرواي دشمني شيطان ندارم». (67) ديگر آن که حلّاج و عين القضات و احمد غزّالي، حتي وي را از آن سبب که حاضر نشد به خدا سجده کند، تحسين کرده اند و جوانمرد و عاشق حقّ خوانده اند. (68) در الهي نامه ي عطار نيز، بحثي درباره ي عشق ابليس به حق هست. (69) و حسين بن منصور حلّاج گفته است که: «ما صَحتِ الفتوةُ إلّا لأحمدَ و إبليسَ». (70)
غزّالي نيز در کتاب احياء درباره ي ابليس رواياتي آورده است که ترجمه ي برخي از آنها اينست:
روايت شده است که ابليس، موسي (ع) را ديد و بدو گفت: اي موسي تو همان کسي هستي که خداوندت به پيغامبري برگزيد و شرف مکالمه ي بي واسطه ات بخشيد؟ من آفريده اي گناهکار از آفريدگان خدا هستم و بر آن سرم که توبت کنم. برو و نزد خدا شفاعت کن تا گناه مرا بخشيده، توبه ام را بپذيرد. موسي قبول کرد. و چون به کوه طور رفت و با خداي عزوجل سخن گفت و خواست از کوه فرود آيد، خدا او را گفت: امانت را ادا کن. موسي گفت: پروردگارا ابليس خواستار بخشايش گناه و پذيرش توبه از جانب توست. خدا بر موسي (ع) وحي فرستاد که نيازت را برآوردم. به ابليس بگوي تا بر گور آدم سجده کند و توبه ي او پذيرفته شود. موسي در ديدار با ابليس گفت: حاجت تو را برآوردم اما تنها بايد به فرمان حق بر گور آدم سجده آري تا گناهانت بخشوده گردد. ابليس در خشم شده، استکبار کرد و پاسخ داد: من که بر زنده اش سجده نبردم، هرگز بر مرده اش سجود نخواهم کرد. (71)
و به نقل از رهب بن منبه آورده است که مي گويد: «خداي را پرهيزگار باشد و بر شيطان، آشکارا لعنت مفرست، در حالي که دوست نهان و فرمانبدار وي مي باشي». (72)
اکنون که سخن بدين جا رسيد، خاتمه را به شعر سعدي، رطب اللسان مي سازم:

سعديا بسيار گفتن، عمر ضايع کردنست
وقت عذر آوردن است ،استغفرالله العظيم

 

پی نوشت ها :
 

1. ابوحيّان توحيدي (درگذشته در 400)، البصائر و الذخائر، ص131.
2. براي مثال در شرح احوال حکيم قاآني (1270-1222 هـ .ق= 1853 م- 1807 م) آمده است که: «هنگامي که قاآني در سن هفت سالگي در مکتب خانه بوده ـ کوزه ي آبي داشته و براي اين که با کوزه ي ديگر شاگردان عوض نشود، اين بيت را بر روي آن نوشته است:

اين کوزه ز ميرزا حبيب است
يک پول ز کوزه گر خريده است

و اين اولين شعر قاآني است. زمان مرگ حکيم نيز آورده اند که يکي از متشرعّين بر بالين او بوده، و چون وي را در حال احتضار مي بيند، مي گويد: شما از نوشيدن باده و بوسيدن ساده و کارهاي خلاف شرع، خودداري نداشتيد، خوبست در اين موقع که هنگام رحيل است، توبه کنيد. قاآني نگاهي به وي افکنده و ...
اين بيت را گفته و جان به جان آفرين تسليم مي کند:

شرمنده ز آنيم که در روز مکافات
اندر خور عفو تو نکرديم گناهي

(ديوان قاآني ص 9 و 10، چاپ سنگي، شيراز)
و سخن سنجان دانند که فروق لفظي و معنوي ميان اولين و آخرين شعر قاآني را «تفاوت از زمين تا آسمان است».
3. سام ميرزا صفوي (بنا به نقل حبيب السير تولد 983-923 هـ .ق) در تحفه ي سامي ص 104 در ذيل احوال «مولانا لساني» مي نويسد: «... اشعار او شتر گربه واقع شده چه يک غزل او که تمام خوب باشد، کم است».
4. رشيدالدين وطواط (متوفي در 573 هـ) در مورد «سهل و ممتنع» چنين نوشته است: «شعري که آسان نمايد اما مثل آن دشوار توان گفت در تازي بوفراس (320-357 هـ .ق) و بحتري (284-206 هـ .ق) را اين جنس بسيار و در پارسي امير فرخي را». حدائق السحر چاپ عباس اقبال ص 87. در ميان آثار قدما، اصطلاح سهل و ممتنع، تنها در بيان کيفيت اشعار فرّخي، در تذکره ها به کار رفته است. از جمله لباب الالباب ج 2 ص 282؛ تذکره ي دولتشاه ص 55؛ مجمع الفصحاء ج 1 ص439 (فرخي سيستاني، دکتر يوسفي ص 545).
5. Easy to understand, but impossible to ... . .... easy but really ......
6. قالب و فرمول اين قياس آنست که اوّل مي گويند امر داير بين دو امر است و در هر دو صورت، مقصود حاصل است. البته در کتب متعلق ذکر کرده اند که شرط صحّت ديلم اينست که امر فقط داير بين دو احتمال باشد و شق سوم نداشته باشد يعني مقدّمه اول آن به صورت شرطي منفصل حقيقي باشد و نتيجه هم به راستي از هر دو مقدمه با يک درجه استواري استنتاج شود و قابل رد کردن نباشد.
7. شايد يکي از وجوه دقيق بيان صعويت شعر و شاعري، گفتار حطيئه (تولد ربع اخير قرن ششم ميلادي و وفات سال 59 هـ به دوران خلافت معاويه ـ که با وجود قلّت منزلت و غموز نسب و حقارت در ايّام صباوت، از فحول شعراي متقدّم جاهلي و متصرف در جميع فنون شعر از مديح و هجا و فخر و نسيب و مُجيد در همه ي اين فنون) به هنگام وفاتش رسيد، از او وصيتي خواستند و او گفت:

الشّعر صعبٌ و طَويلٌ سُلمهُ
إذا ارتَقي فيه الّذي لايَعلَمُه
زَلت بِهِ إلي الحَضيضِ قَدَمه
والشّعر لايَسطيعهُ مَن يَظلِمه
يُريدُ أن يُعربَه فَيعجمهُ
و لَم يزل مِن حَيثُ يأتي يخرِمه
من يَسم الاعداء يبقي ميسَمه

(ديوان الحطيئة/ 356 و المحاسن والمساوي/ 267)
8. براي مثال مي توان اين ابيات را در کتاب شريف مثنوي، به استشهاد گرفت:

قافيه انديشم و دلدار من
گويدم منديش جز ديدار من

خوش نشين اي قافيه انديش من
قافيه دولت تويي در پيش من

حرف چه بود تا تو انديشي از آن
حرف چه بود خار ديوار رزان

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بي اين هر سه با تو دم زنم

(مثنوي مولوي، چاپ نيکلسون دفتر 1، بيت 1727 تا 1730 ص 106)
و يا اين ابيات مولانا را:

معني تو صورتست و عاريت
بر مناسب شادي و بر قافيت

معني آن باشد که بستاند تو را
بي نياز از نقش گرداند تو را

معني آن نبود که کور و کر کند
مرد را بر نقش عاشق تر کند

(مثنوي مولوي، چاپ نيکلسون دفتر 2، بيت 719 تا 721 ص 286)
9. گلستان سعدي، باب ششم در ضعف و پيري، ص 106، چاپ دکتر مصفّا.
10. کليات سعدي، چاپ دکتر مصفّا، غزليات ص 609، از غزل به مطلع:

مرا تو جان عزيزي و يار محترمي
به هر چه حکم کني بر وجود من حکمي

11. شعر شادروان حسن وثوق (وثوق الدوله) در منظومه ي تقدير وي به خاطر مي آيد که گفته است:

گفتن ناگفتني ها مشکل است
نيست اين کار زبان، کار دل است

(ديوان حسن وثوق، ص 70)
12. الرعيّة ج رعايا: القوم، عامّه الناس الذين عليهم راع، رعيّةٌ و رعايا الملک: الخاضِعون لاوامِرِه، و منه «رعيّه الاسقف» و نحوه (المنجد)

خدا ترس را بر رعيت گمار
که معمار ملک است، پرهيزگار

رياست به دست کساني خطاست
که از دستشان، دستها بر خداست

(بوستان، چاپ قريب، ص 15، باب اول)

13. سپاهي در آسودگي خوش بدار
که در حالت سختي آيد به کار ...

چو دارند گنج از سپاهي دريغ
دريغ آيدش دست بردن به تيغ

چه مردي کند در صف کارزار
که دستش تهي باشد و کار، زار

و در گلستان آمده است: «سلطان که به زر بر سپاهي بخيلي کند، با او به جان جوانمردي نتوان کرد». (گلستان، باب اول، ص 32، چاپ قريب).
14. آنچه امروز محض مثال مي گويند: «هرگاه جهانگردي بيگانه از يک دهقان درباره ي آتش کوره سؤال کند، در واقع اطلاعاتي درباره ي شدّت جهت باد جمع آوري مي کند.» و يا آن که مي گويند: «مواظب حشره شناسان خارجي باشيد، زيرا آنها مي توانند جاسوس باشند!» سعدي در اين مقوله چنين سروده است:

غريب آشنا باش و سيّاح دوست
که سيّاح جذاب نام نکوست

نکودار ضعيف و مسافر عزيز
وز آسيبشان بر حذر باش نيز

ز بيگانه پرهيز کردن نکوست
که دشمن تواند بود در روي دوست

(بوستان، ص 15، چاپ قريب)
15. گلستان، چاپ قريب، باب سوم، ص 123 و 124 حکايت درويشي را شنيدم که به غاري درنشسته بود ... و در بوستان:

گر انصاف خواهي سگ حق شناس
به سيرت به از مردم ناسپاس

(تواضع/ ص 124)
16. هر آن کس که جور بزرگان نبرد
نسوزد دلش بر ضعيفان خرد

(تواضع/ 133)
17. خداوند از آن بنده خرسند نيست
که راضي به قسم خداوند نيست

(بوستان/ 6 قناعت/ 154)
18. ز تدبير پير کهن برمگرد
که کار آزموده بود سالخورد

درآرند بنياد روئين ز پاي
جوانان به شمشير و پيران به راي

قديمان خود را بيفزاي قدر
که هرگز نيايد ز پرورده غدر

چو خدمتگزاريت گردد کهن
حق ساليانش فرامُش مکن

گر او را هرم دست خدمت ببست
تو را بر کرم همچنان دست هست

19. گمان کي برد مردم هوشمند
که در سرگراني است قدر بلند

از اين نامورتر محلّي مجوي
که خوانند خلقت پسنديده خوي

نه گر چون تويي بر تو کبر آورد
بزرگش نبيني به چشم خرد
*
اگر هست مرد از هنر بهره ور
هنر خود بگويد ز صاحب هنر

اگر مشک خالص تو داري، مگوي
ورت هست خود فاش گردد به کوي

به سوگند گفتن که زر مغربي است
چه حاجت محک خود بگويد که چيست
*
20. گلستان، داستان شيّادي که گيسوان بافته است و قصيده اي از انوري را انتحال کرده است.
(گلستان، باب اول، ص 53، چاپ قريب)
21. از قصيده اي به مطلع:

خوشت عمر دريغا که جاوداني نيست
پس اعتماد بر اين پنج روز فاني نيست

(کليّات سعدي، ص 687، چاپ مصفّا)
22. به شيرين زباني توان برد گوي
که پيوسته تلخي برد تند خوي

تو شيرين زباني ز سعدي مگير
ترش روي را گو به تلخي بمير

(باب تواضع بوستان/ 120)
*
به پرويزن معرفت بيخته
به شهد ظرافت درآميخته
*
درشتي و نرمي بهم در به است
چو فاصد که جرّاح و مرهم نه است

23. چو ديدم که جهل اندرو محکمست
خيال محال اندرو مدغمست

نيارستم از حق دگر هيچ گفت
که حقّ زاهل باطل ببايد نهفت

 

24. دلايل قوي بايد و معنوي
نه رگ هاي گردن به حجّت قوي

(بوستان، تواضع/ 115)

25. چو خود را قوي حال بيني و خوش
به شکرانه بار ضعيفان بکش

(بوستان، تواضع/ 124)

کسان برخورند از جوانب و بخت
که با زيردستان نگيرند سخت

(بوستان، باب اول، ص 26)

من آن کس نيم کز غرور حشم
ز بيچارگان روي درهم کشم

(بوستان، تواضع/ 127)

26. تو خود را گمان برده اي پرخرد
انايي که پر شد دگر چون پُرَد

(بوستان، تواضع/ 128)

27. ز هشيار عاقل نزيبد که دست
زند بر گريبان نادان مست

هنرور چنين زندگاني کند
جفا بيند و مهرباني کند

(بوستان، تواضع/ 121)

نه آيين عقل است و راي و خرد
که دانا فريب مشعبد خورد

(تواضع/ 135)
28. بوستان، باب اوّل، ص 28، چاپ قريب.
29. بوستان، ص 13 و باز مي گويد:

طريقت جز اين نيست درويش را
که افکنده دارد تن خويش را

بلنديت بايد تواضع گزين
که آن بام را نيست سلّم جز اين

(تواضع/ 111)
*
ز مغرور دنيا ره دين مجوي
خدابيني از خويشتن بين مجوي

(تواضع/ 111)
30. قرآن کريم، سوره ي لقمان «31» آيه ي 33.
31. بيهقي، المحاسن والمساوي، ص 264.

32. بوستان: گمان کي برد مردم هوشمند
که در سر گراني است قدر بلند

از اين نامورتر محلّي مجوي
که خوانند خلقت پسنديده خوي

نه گر چون تويي بر تو کبر آورد
بزرگش نبيني به چشم خرد

(تواضع 111 و 112)

چو نتوان بر افلاک دست آختن
ضرور است با گردشش ساختن

(بوستان، رضا، 138)

به عزّت هر آن کو فروتر نشست
به خواري نيفتد ز بالا به پست

(تواضع/ 115)
33. بوستان (داستان سومنات)

34. خداوند از آن بنده خرسند نيست
که راضي به قسم خداوند نيست

(قناعت، باب 6/154)

35. به چنگ آر و با ديگران نوش کن
نه بر فضله ي ديگران گوش کن

چو مردان ببر رنج و راحت رسان
مخنث خورد دسترنج کسان
*
زرافشان چو دنيا بخواهي گذاشت
که سعدي زرافشاند اگر زر نداشت
*
هنر بايد و دين فضل و کمال
که گاه آيد و گه رود جاه و مال

(قناعت/ 157)
*
کسان برخورند از جواني و بخت
که با زيردستان نگيرند سخت

(بوستان/ 26)
*
نه منعم به مال از کسي بهترست
خر ار جلّ اطلس بپوشد، خرست

(تواضع/ 117)
*
نه از معرفت باشد و عقل و راي
که بر ره کند کارواني سراي

(155، قناعت)
*
نداشت چشم بصيرت که گرد کرد و نخورد
ببرد گوي سعادت که صرف کرد و بداد

(مواعظ سعدي، ص 14)
*
و گلستان باب اول، چاپ قريب، ص 56:
«حکايت کسي مژده پيش انوشيروان عادل آورد ...».

36. طريقت جز اين نيست درويش را
که افکنده دارد تن خويش را

(تواضع/ 111)
*
تکبّر کند مرد حشمت پرست
نداند که حشمت به حلم اندر است

(تواضع/ 124)
*
کسان مرد راه خدا بوده اند
که بُرجاس تير بلا بوده اند

کلاه تکبّر بينداختند
به تاج معاني سرافراختند

(تواضع/ 126)

37. ره اين است سعدي که مردان راه
به عزّت نکردند در خود نگاه

از آن بر ملايک شرف داشتند
که خود را بِه از سگ نپنداشتند

(تواضع/ 133 و 134)
*
38. جز آن کس ندانم نکو گوي من
که روشن کند بر من آهوي من

(تواضع/ 135)
*
به از من کس اندر جهان عيب من
نداند به جز عالم الغيب من

(تواضع/ 126)
*
39. گلستان، باب اول، چاپ قريب، ص 48: «ظالمي را حکايت کنند که هيزم درويشان خريدي به حيف و ...» .

پسنديده خويان جاويد نام
تطاول نکردند بر مال عام

(بوستان/ 26)
40. گلستان، در سيرت پادشاهان، باب اول، ص 25، حکايت «سرهنگ زاده».

41. فروتن بود هوشمند گزين
نهد شاخ پر ميوه سر بر زمين

(بوستان/ 136)
*
نداند که ما را سر جنگ نيست
وگرنه مجال سخن تنگ نيست

(بوستان/ 138)
*
42. گلستان، شيّادي گيسوان بافت به صورت علويان .../ 53.

43. گرت نهي منکر برآيد ز دست
نشايد چو بي دست و پايان نشست

(تواضع/ 118)
44. مودّت اهل صفا ... گلستان باب دوّم ص 61.
45. اطاعت و بندگي راستين، بوستان ـ تسليم/ 152.
46. گلستان، حکايت «طايفه ي دزدان عرب ...» باب اوّل، ص 21.
47. «غافلي را شنيدم که خانه ي رعيّت خراب کردي تا خزينه ي سلطان آباد کند ...» باب اوّل، ص 42.
48. گلستان، حکايت «يکي از پسران هارون الرشيد ...»/ 54 باب اول.
49. گلستان، حکايت «يکي از صاحبدلان زورآزمايي را ديد ...» باب دوّم، ص 90 و 91.
50. گلستان، باب اوّل/ 54 ـ حکايت فرزند هارون.
51. گلستان، باب اوّل/ 25 ـ «يکي را از ملوک عجم حکايت کنند».
52. گلستان، ص 35: «راستي موجب رضاي خداست ...».
53. شدّالازار في حظّ الاوزار، ص 461 تا 463.
54. قرآن کريم، سوره ي 13 «الرّعد» آيه ي 17.
55. سعدي، بوستان، چاپ قريب، ص 111.
56. غزّالي، احياء علوم الدّين، ج 4، ص 126.
57. محمدبن منوّر، اسرارالتّوحيد، ص 225، چاپ دکتر ذبيح الله صفا.
58. سعدي، بوستان، چاپ قريب، ص 168 و 169.
59. غزّالي، احياء علوم الدّين، ج 3، ص 145.
60. غزّالي، احياء علوم الدّين، ج 3، ص 150.
61. رسائل جاحظ، ج 1، ص 159.
62. ابوحيّان توحيدي، البصائر والذّخائر، ص 220.
63. فيض القدير، ج 5، ص 377.
64. فيض القدير، ج 6، ص 239.
65. بوستان، ص 22 و 23، چاپ قريب.
66. بوستان، ص 207، چاپ قريب.
67. تذکرة الاولياء عطّار، 1/67.
68. تمهيدات عين القضات/ 221-223.
69. الهي نامه ي عطّار 9/ 138.
70. تمهيدات 5/ 224، 9/ 228.
71. احياء علوم الدّين، غزّالي (ج 3، ص 31).
72. احياء علوم الدّين، غزّالي (ج 3، ص 31).
 

منابع و مأخذ
1. قرآن کريم.
2. البصائر والذخائر، لابي حيّان التوحيدي، حقّقه و علّق عليه احمدامين ـ السيّد احمد صَقر، الطبعة الاولي، القاهره 1273 هـ ـ 1953 م، مطبعة لجنة التأليف والترجمة والنشر.
3. احياء علوم الدّين غزّالي (چهار مجلّد).
4. اسرارالتّوحيد في مقامات الشيخ ابي سعيد، چاپ دکتر مصفا.
5. بوستان سعدي، چاپ عبدالعظيم قريب، 1327 شمسي.
6. تحفة سامي تأليف سام ميرزاي صفوي به تصحيح و مقابله ي وحيد دستگردي 1314 هـ .ش ـ طهران ـ مطبعه ي ارمغان.
7. تذکرة الاولياء عطّار.
8. تمهيدات عين القضات، چاپ دکتر عفيف عسيران.
9. حدائق السحر في دقائق الشعر تأليف رشيدالدّين محمّد عمري کاتب بلخي معروف به وطواط به تصحيح عبّاس اقبال، 1308 هـ. ش.
10. ديوان قاآني چاپ سنگي به کوشش محمدتقي معرفت، شيراز.
11. ديوان حسن وثوق (وثوق الدّوله).
12. رسائل جاحظ.
13. شدّالازارفي حظّ الاوزار عين زوارالمزار به تصحيح محمّد قزويني و عبّاس اقبال.
14. صناعات ادبي تأليف مرحوم استاد جلال الدين همايي.
15. فيض القدير في شرح جامع الصغير.
16. کليّات سعدي چاپ دکتر مظاهر مصفّا.
17. گلستان سعدي چاپ عبدالعظيم قريب.
18. المحاسن والمساوي بيهقي.
19. ديوان الحطيئة به شرح ابن السکّيت والسکري و السجستاني، تحقيق نعمان امين طه ـ جامعة قاهره 1958 م ـ 1378 هـ . ق.
مأخذ مقاله:
ذکر جميل سعدي، ص 349-368.
مجله ادبستان، شماره ي 55
پايگاه نور ش 38